سلام ۴ ماهه که ازدواج کردم قبلا با همسرم دوست بودم یکسال .سبک زندگیم تو دوران دوستی جوری بود که خیلی با خانواده ام در ارتباط نبودم واسه همین همسرم تا قبل ازدواج فکر می کرد خانواده خوبی ندارم .برای ازدواج با همسرم خیلی تلاش کردم همه چیز ساده و آسون باشه با ۲۰ تا سکه ازدواج کردم بدون عروسی . سر دفاع کردن از شوهرم خانوادم خیلی ناراحت بودن و اینکه همسرم شهرستانیه پدرمو خیلی آزار می ده . مادر همسرم تقریبا با ما زندگی می کنه و من هم پذیرفته بودم و رفتار شایسته ای باهاش دارم . مادر شوهرمم هم زن مهربونیه و البته خود شوهرم هم دوست دارم . اما اون با خانواده ام خوب نیستو ازشون ایراد میگیره و چون این مساله منو ناراحت می کنه ناخوداگاه با خانواده خودم رفتار بدی دارم . احساس سر خوردگی و شرمساری دارم در برابر خانوادم . البته خانواده عجیبی هم دارم که کلا خیلی شبیه به خودم نیستن چون که پدرم ازدواج مجدد کرده و دو تا بچه هم داره که من خیلی دوسشون دارم . اما چون لر هستن شوهرم باهاشون رفتار خوبی نداره. منم دوست دارم که اونا رو در کنارم داشته باشم . خیلی زورم میگیره به خاطر حرفای شوهرم و اینکه تا کاری رو که می خواد انجام نمیدم باهام رفتار زشتی می کنه .مثلا دیشب گفتم مامانش نیاد خونمون چون خونمون کثیف بود . اونم به ظاهر قبول کرد ولی شروع کرد از برادرم بد گفتن و منم ناراحت شدم ولی چیزی نگفتم با اینکه سه شب بود ازش پرستاری می کردم صبح که بیدار شد شروع کرد بدو بیراه گفتن که خانوادت فلان یا بهمان . منم دیگه طاقت از کف دادن و از خجالتش در اومدم ولی بعد به پدرم زنگ زدم و کلی گله کردم از برادرم . خودم اعتقادم اینه همه با هر عقیده ای محترمن اما رفتاردهمسرم رو تاثیر می زاره و خانوادمو رنجوندم . احساس گناه داره خفه ام می کنه . دلم ازش خیلی گرفته اینکه فکر می کروم میشه روش حساب کرد ولی اینجوری پیزوری از آب دراومده خیلی حالمو بد کرده . چی کار باید بکنم